استوانه کوروش بزرگ

ماه مه ۲۰۰۶ فرصتی دست داد و توانستم برای دیدن استوانه کوروش به بارسلونا بروم و برای یک بار هم که شده آن را از نزدیک ببینم. اسپانیایی ها آن را از موزه بریتانیا به امانت گرفته و در نمایشگاه l’imperi oblidat (امپراطوری فراموش شده) به نمایش گذاشته بودند.

آدم تا این گونه موارد را از نزدیک نبیند و خود آن را تجربه نکند نمی تواند اهمیت و حال و هوای آن را دریابد.

آن همه آدم از گوشه و کنار دنیا آمده بودند و برای دیدن این استوانه در صف ایستاده بودند. هر کدام نیز کتابچه ای در مورد آن در دست داشتند. زمانی هم که به این استوانه (که تحت محافظت دقیقی بود) می رسیدند با دقت بسیار (و شاید هم با کمی رشگ) به آن می نگریستند و چپ و راست می چرخیدند و بالا و پایین خم می شدند تا همه گوشه های آن را از نزدیک ببینند.

حتی آن خانم هلندی همراه من، که نه چندان به دنبال سیاست و این گونه حرف هاست و نه آن گونه علاقه ای به تاریخ و روزگاران گذشته دارد، هم شگفت زده شده بود که چگونه نوشته های یک استوانه گلی توانسته است ۲۵۰۰ سال بعد این همه آدم را از شرق و غرب دنیا به خود جلب کند، آنها را مشتاقانه به این نمایشگاه بکشاند، آنها را وادارد پول هزینه کنند و در صف بایستند تا برای چند دقیقه بتوانند این استوانه را از نزدیک ببینند. شگفتی او زمانی بیشتر شد که برگردان نوشته های روی استوانه را خواند.

آنچه که توجه مرا به خود جلب کرده بود، حضور برجسته و چشمگیر جوانان اروپایی (احتمالا دانشجو) در این نمایشگاه بود که با دقت تمام آثار باستانی ایران و بویژه این استوانه را نگاه می کردند و با اشتیاق در مورد آن با یکدیگر به بحث و گفتگو می پرداختند…

اکنون این را در کنار رفتار بیمارگونه برخی از هم میهنان باصطلاح روشنفکر خود بگذاریم که چگونه با به مسخره گرفتن این اثر باستانی و بار فرهنگی نهفته در آن، پیوسته در حال خودزنی هستند وبه پندار خام خود، روشنفکر بودن را در نفی میهن پرستی و هر آنچه که بوی میهن دوستی و افتخار به گذشته می دهد، می بینند!

هم میهنان نادان و ناآگاهی که فضای دروغین «روشنفکری» آنها را در بر گرفته و چشمشان را بر واقعیات بسته است. این «روشنفکران» وطنی آمده اند و به یکباره متوجه شده اند که استوانه کوروش، تنها یک «لوح گلی گندیده» بیش نیست!

براستی که آدم می ماند چه بگوید! بیهوده نیست که این گونه شده ایم و به این روز افتاده ایم!

آنقدر ما را خود کم بین و کوچک کرده اند که حتی خود ما نیز به آن باور کرده ایم. کار به جایی رسیده است که حتی به آنچه داشته ایم تردید می کنیم و آن را لگد زده و به گند می کشیم. بیماری خودزنی ما ایرانی ها، داستان دراز و دردناکی دارد!…

نمایشگاه امپراطوری فراموش شده در بارسلونا ۲۰۰۶

هنوز به یادم مانده است. به هتل که برگشته بودیم و داشتیم از آن بالا، بارسلونا را در شب تماشا می کردیم، ناگهان دوست دخترم برگشت و پرسید، با این سخنان زیبایی که روی آن استوانه نوشته شده بود، که نشان از فرهنگ بالای این کشور، آن هم در چند هزار سال پیش دارد، چگونه شد که ایران به حال و روز کنونی افتاده است؟

کمی جا خورده بودم. آخر او حتی از من هم کمتر از سیاست سر در می آورد و تا آن روز نیز کمتر پرسشی از این دست از او شنیده بودم. گفتم نمی دانم، تو چیزی به ذهنت می رسد؟ گفت: «نه، ولی اگر ایرانی بودم حتما دنبالش می گشتم بدانم چرا این گونه شده است.» و ادامه داد: «البته شرایط کنونی ایران چیزی از ارزش این استوانه کم نمی کند و ایرانی ها حق دارند به آن افتخار کنند. تو این گونه فکر نمی کنی؟»

… بهتر دیدم چیزی نگویم. درواقع چیزی برای گفتن نداشتم…. او که متوجه شده بود رو به سمت دیگری کرد و گفت: شهرها در روشنایی شب بسیار زیباترند. این طور نیست؟

… و من همچنان داشتم با مغز خود کلنجار می رفتم و از خود می پرسیدم، براستی چرا ایران از آن روز به این روز افتاد و این گونه خوار و پست گشت؟

اکنون که رفتار خودروشنفکر خوانده های خودکم بین وطنی را می بینم، موضوع برایم کمی روشنتر می شود و دست کم بخشی از پاسخ به این پرسش مهم را در می یابم.

براستی که چه بیماری بدی به جان ما ایرانی‌‌ها افتاده است!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

 

_____________________________

____________________________________________________


Che bimāriye badi

be jāne mā Irānihā oftāde ast!


Namāyeshgāhe Emprāturiye farāmush shode
dar Bāeselonā 2006

Māhe Mehe 2006 forsati dast dād va tavānestam barāye didane Ostovāneye Kurosh be Bārselonā beravam va barāye yek bār ham ke shode ān rā az nazdik bebinam.

Espāniāyihā ān rā az Muzeye Britāniā be amānat gerefte va dar namāyeshgāhe l’imperi oblidat (Emperāturiye farāmush shode) be namāyesh gozāshte budand.

Ādam tā in gune mavāred rā az nazdik nabinad va khod ān rā tajrobe nakonad namitavānad ahammiyat va hāl o havāye ān rā daryābad.

Ānhame ādam az gushe o kenāre donyā āmade budand va barāye didane in ostovāne dar saf istāde budand. Har kodām niz ketābcheyi dar mourede ān dar dast dāshtand. Zamāni ham ke be in ostovāne (ke tahte mohāfezate daqiqi bud) miresidand bā deqqate besyār (va shāyad ham bā kami rashg) be ān minegaristand va chap o rāst micharkhidand va bālā o pāyine kham mishodand tā hameye gushehāye ān rā az nazdik bebinand.

Hattā ān khānome Holandiye hamrāhe man, ke na chandān be donbāle siāsat va in gune harfhāst va na ān gune alāqeyi be tārikh va ruzgārāne gozashte dārad, ham shegeft zade shode bud ke chegune neveshtehāye yek ostovāneye geli tavāneste ast 2500 sāl baad in hame ādam rā az sharq o gharbe donyā be khod jalb konad, ānhā rā moshtāqāne be in namāyeshgāh bekeshānad, ānhā rā vādārad pul hazine konand va dar saf beistand tā barāye chand daqiqe betavānand in ostovāne rā az nazdik bebinand. Shegeftiye u zamāni bishtar shod ke bargardāne neveshtehāye ruye Ostovāne rā khānd.

Ānche ke tavajjohe marā be khod jalb karde bud, hozure barjaste va chashmgire javānāne Urupāyi (ehtemālan dāneshju) dar in namāyeshgāh bud ke bā deqqate tamām āsāre bāstāniye Irān va beviĵe in ostovāne rā negāh mikardand va bā eshtiāq dar mourede ān bā yekdigar be bahs va goftogu mipardākhtand….

Aknun in rā dar kenāre raftāre bimārguneye barkhi az hammihanāne bestelāh roushanfekre khod begozārim ke chegune bā be maskhare gereftane in asare bāstāni va bāre farhangiye nohofte dar ān, peyvaste dar hāle khodzani hastand va be pendāre khāme khod, roushanfekr budan rā dar nafye mihanparasti va har ānche ke buye mihandusti va eftekhāre be gozashte midahad, mibinand!

Hammihanāne nādān va nāāgāhi ke fazāye dorughine “roushanfekri” ānhā rā dar bar gerfte va chashmāneshān rā bar vāqeiyāte baste ast. In “roushanfekrāne” vatani āmadeand va be yekbāre motavajjeh shodeand ke Ostovāneye Kurosh, tanhā yek “louhe geliye gandide” bish nist!

Berāsti ke ādam mimānad che beguyad! Bihude nist ke in gune shodeim va be in ruz oftādeim!

Ānqadr mā rā khodkambin va kuchak kardeand ke hattā khode mā niz be ān bāvar kardeim. Kār be jāyi reside ast ke hattā be ānche ke dāshteim niz tardid mikonim va ān rā lagad zade va be gand mikeshim. Bimāriye khodzaniye mā irānihā, dāstāne derāz va dardnāki dārad!

Ostovāneye Kuroshe Bozorg

Hanuz be yādam mānde ast… Be hotel ke bargashte budim va dāshtim az ān bālā, Bārselonā rā da shab tamāshā mikardim, nāgahān dustdokhtaram bargasht va porsid, bā in sokhanāne zibāyi ke ruye ān ostovāne neveshte shode bud, ke neshān az farhange bālāye in keshvar, ān ham dar chand hezār sāle pish dārad, chegune shod ke Irān be hāl o ruze konuni oftāde ast?

Kami jā khorde budam. Ākher u hattā az man ham kamtar az siāsat sar dar miāvarad va tā ān ruz niz kamtar porseshi az in dast az u shenide budam. Goftam namidānam, to chizi be zehnat miresad? Goft: “na, vali agar Irāni budam hatman donbālash migashtam bedānam cherā in gune shode ast.” Va edāme dād: “albatte sharāyete konuniye Irān chizi az arzeshe in ostovāne kam namikonad va Irānihā haq dārand be ān eftekhār konand. To in gune fekr namikoni?”

Behtar didam ke chizi naguyam. Dar vāqe chizi barāye goftan nadāshtam. U ke motavajjeh shode bud ru be suye digari kard va goft: “shahrhā dar shab zibātarand, in tour nist?”

… va man hamchonān dāshtam bā maghze khod kalanjār miraftam va az khod miporsidam, berāsti cherā Irān az ān ruz be in ruz oftād va in gune khār va past gasht?
Aknun ke raftāre khod roushanfekr khāndehāye khodkambine vatani rā mibinam, mouzu barāyam kami roushantar mishavad va dastekam bakhshi az pāsokh be in porseshe mohem rā darmiyābam.

Berāsti ke che bimāriye badi be jāne mā Irānihā oftāde ast!

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

 

____________________________________