کجاست پوتین ایران که این کشور را نجات دهد؟

می گویند بوریس یلتسین رییس جمهور اسبق روسیه، در یکی از سفرهایش به آمریکا در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون که برای مذاکره بر سر مسیله مهمی در آمریکا بسر می برده، آنقدر در نوشدن الکل افراط کرده بود که هیچ کنترلی روی رفتار و کردارش نداشته است. شبی  نیز ماموران امنیتی او را با زیرشلواری در خیابان پیدا کرده بودند. گویا هوس رفتن به بار مشروب فروشی کرده بود. خلاصه آنقدر کارهای زشت و بیجا انجام داده بود که حتا صدای کلینتون هم در آمده و به توصیه وی یلتسین را پیش از یک مصاحبه مطبوعاتی به پشت صحنه برده و نگذاشتند گندش در بیاید. با این حال یکی دوبار نتوانستند او را خوب کنترل کنند و در یکی از این مصاحبه ها که جنبه تاریخی هم دارد بیل کلینتون از خنده روده بر شده بود… بظاهر از شیرین کاریهای یلتسین ولی در باطن از سرافکندگی و شکست رقیبی که هیبتش بیش از نیم قرن آمریکا را در هراس نگهداشته بود . گویا در پشت پرده چند تن از همراهان یلتسین از اینکه کشورشان آنقدر زبون و خوار شده بود به گریه افتاده بودند. می گویند از همان زمان پوتین و همندیشاناش تصمیم گرفتنند که میهن شان را نجات دهند. آنها با چشمانی نگران می دیدند چگونه یک آدم مست و نالایق را که حتا ادرارش را به خوبی نمی توانست کنترل کند، همه کاره کشور کرده و از طریق او این کشور بزرگ را به زانو درآورده اند. پوتین با بکارگیری خرد و اتکا به اندیشه های میهن پرستانه، سرانجام توانست روسیه را به جایگاه پیشینش بازگرداند. روسیه امروز دیگر روسیه دهه ۹۰ میلادی نیست که از هم پاشیده و داغون شده بود به گونه ای که حتا کشورهای کوچک اروپایی هم برایش تعیین تکلیف می کردند. روسیه امروز دارای آبرو و اعتبار جهانی است. ملت روسیه بیش از هر زمان دیگر به تاریخ و فرهنگش افتخار می کند… 

شرایط امروز ایران مانند روسیه آن دوران است. نام ایران با جنگ، دربدری، بدبختی، دروغ، ترور، بی فرهنگی و بی برنامگی مترادف شده است. البته این همان چیزی است که سی و چند سال پیش در گوادلوپ برای آینده ایران طراحی کردند. ولی پرسش این است که چرا روسها توانستند در مدت زمان کوتاهی کنترل کشورشان را بدست گرفته و آن را از منجلاب بدبختی بیرون بکشند ولی ما پس از سی و چند سال هنوز اندر خم یک کوچه گیر کرده ایم.


بدون تردید می توان دلایل گوناگونی را عنوان کرد ولی کوتاه سخن این است: آنها توانستند چون می دانستند چه میخواهند. ما نتوانستیم چون نمی دانستیم چه میخواهیم. هنوز هم نمی دانیم. و تا زمانی که این مشکل وجود داشته باشد نخواهیم توانست و به جایی نخواهیم رسید. تردید نداشته باشد. 

خودتان داوری کنید. پس از سی سال جنگ، دربدری، توسری خوردن، حجاب اجباری، پایمال شدن حقوق شهروندی، اعدام میهن پرست ترین جوانان این کشور، نابود شدن اقتصاد، اجرا شدن پوسیده ترین قوانین مذهبی و بی ارزش شدن نام ایران و ایرانی در دنیا، سرانجام زمانی که کارد به استخوانمان رسید بلند شده و زبان به اعتراض گشودیم. ولی شوربختانه پشت سر کسی راه افتاده ایم که خود نمی داند چه می خواهد!

 با این حساب خودتان بگویید آیا سزاوار و شایسته این هستیم که به هدف برسیم؟ آنهم زمانی که نمی دانیم هدفمان چیست. تنها می دانیم که از شرایط کنونی ناراضی هستیم ولی اینکه چه چیزی را به جای آن می خواهیم را بدرستی نمی دانیم. آنقدر سردر گمیم که گاهی دست به دامان افرادی مانند هاشمی رفسنجانی میشویم و گاهی از بی بی سی انتظار همیاری داریم. با هر حرکتی احساساتی شده و با هر بدبیاری دچار سرخوردگی می شویم. آخوندها نیز این را دیده اند و خیالشان راحت است که چیز خاصی رخ نخواهد داد. ولی هم میهنان گرامی، می دانید چرا این گونه پریشان و پراکنده ایم؟ می دانید چرا مانند روس ها، یونانی ها، تایلندی ها ، … به هدفمان نمی رسیم؟
دلیل آن آسان و آشکار است: به دلیل اینکه میهن پرست نیستیم. به دلیل اینکه هنوز به این نرسیده ایم که تنها یک حکومت ملی می تواند ایران را از این گرداب رهایی دهد. به دلیل اینکه به هزار و یک گروه و دسته سیاسی از مجاهد خلق گرفته تا جهان وطن فدایی، از توده ای گرفته تا سلطنت طلب لوس آنجلسی، از طرفدار موسوی و کروبی گرفته تا تجزیه طلب تراختور تقسیم شده ایم. کسی هم نیست به ما بگوید که از این گروههای سیاسی تنها بدبختی به این کشور رسیده است. یکی پرونده جاسوسی برای صد ام را دارد و دیگری دل به گرگهای ترکستان بسته است. با این حساب پیداست که هر روز به ساز یکی می رقصیم و هر روز یکی ما را دست به سر می کند. بدون اینکه حتی یک گام هم پیشرفت کرده باشیم.
 

هنگامی می توانیم به پیش برویم که از تاریخ میهن مان و از تجربه ملت های دیگر درس بگیریم. هنگامی که بدانیم مشکلات کنونی ایران را تنها یک حکومت غیر دینی می تواند برطرف کند که بر پایه، اول میهن پرستی و دوم دمکراسی بنا گذاشته شده باشد. حتی حکومتی که تنها بر دمکراسی پایه ریزی شده باشد نیز پاسخگو نیست. چنین حکومتی ایران را بر باد خواهد داد. هر چند حکومتی که تنها بر میهن پرستی بنا شده باشد نیز ایرادهایی دارد و به دیکتاتوری منجر میشود، ولی باز صد بار بهتر از سیستم های حکومتی است که تنها بر دمکراسی تکیه دارند. همین حالا نیز اگر یک دیکتاتور میهن پرست بر سر کار بود که پیشرفت کشور و رفاه مردم را در نظر داشت، بسیار بیشتر و آسانتر مورد پذیرش ملت ایران قرار می گرفت تا کسانی که هیچ احساسی نسبت به این آب و خاک ندارند. داستان هایی از قبیل خودگردانی و فدرالیزه کردن ایران را نیز باید از مغزمان بیرون کنیم. با این گونه طرح ها باید از هم اکنون و با همه نیرو به مقابله پرداخت و چهره طراحان آنها را افشا نمود. پیش از آنکه ایران به یک یوگسلاوی دوم تبدیل شود.

آنچه در یک جنگ مهم است نه تجزیه و تحلیل های پیچیده راهبرداری است و نه سرهنگ و سردارهای ستاره بدوش، بلکه روشن بودن جبهه ها و سربازانی است که می دانند چه میخواهند و چرا می جنگند.
پوتین و همندیشاناش این را بسیار خوب و روشن می دانستند. به همین دلیل نیز به هدفشان رسیدند. کسی چه می داند. شاید هم اکنون پوتین ایران نیز در سپاه یا ارتش، در بسیج یا دولت، با همندیشاناش طرح آزاد سازی کشور را می کشد. ولی حتی در آن صورت نیز داشتن ملتی که می داند چه میخواهد یک ضرورت حیاتی است.
اهورامزدا ایران زمین را از دشمن، دروغ و خشکسالی نگاه دارد.